حسن ادب

معنی کلمه حسن ادب در لغت نامه دهخدا

حسن ادب. [ ح ُ ن ِ اَ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری کردن :
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود.حافظ.

معنی کلمه حسن ادب در فرهنگ فارسی

خوش رفتاری کردن

جملاتی از کاربرد کلمه حسن ادب

مرا دیوانگی اندر محبت لازم است ورنه به هنگام ضرورت فخر از حسن ادب دارم
لكن اگر بعضى از شاگردان از لحاظ طرزتحصيل و سعى و كوشش و حسن ادب و نزاكت ، بر ديگران مزيت داشته باشند؛ چنانچهمعلم از آنها احترام خاصى به عمل آورد، و اين احترام را اظهار نمايد، و آنانرا از لحاظ محبتو تفقد، بر ديگران ترجيح دهد، و ضمنا يادآور گردد كه علت احترام زياد و تقدير ويژهاو، به خاطر همين مزايا و موجبات است ، در اين صورت ، اظهار تبعيض و تفاوت ميانشاگردان مانعى ندارد و مى تواند توجه و التفات ويژه اى را درباره آنهامبذول دارد؛ زيرا تقدير و احترام به شاگردان كوشا و با نزاكت ،عامل مؤ ثرى در ايجاد تحرك و شادابى آنها بوده ، و انگيزه مفيدى است كه آنان و نيزسائر شاگردان را وادار مى سازد تا در اتصاف به چنين صفات مطلوب و امتيازآفرين ،سعى و كوشش نمايند. (يعنى تقدير و تشويق از شاگردان كوشا و وظيفه شناس و مؤدب ، حس وظيفه شناسى و ادب و نزاكت و جد و جهد درتحصيل را در ديگران ، بيدار ساخته ، و نيز خود افرادى كه مورد تقدير و احترام قرارمى گيرند با تحرك و شادابى و قدرت فزونترى در اداء وظائف و تكاليف درسى واخلاقى كوشش خواهند كرد).
پس بدان که زینت و زیب همه امور دینی و دنیایی متعلق به آداب آن است و هر مقامی را از مقامات اصناف خلق ادبی است و متفق‌اند کافر و مسلمان و ملحد و موحد و سنی و مبتدع بر آن که حسن ادب اندر معاملات نیکوست و هیچ رسم اندر عالم بی استعمال ادب ثابت نگردد.
اهلی به وصف گل‌رخان حسن ادب خاموشی است من مرغ خاموشم ولی گه‌گاه مستی می‌کنم
دانشجو مى تواند امثال اينگونه تعبيرات خوش آيند و استفهام آميز را به جاى تعبيراتزننده و گزنده - در خطاب به استاد - مورد استفاده قرار دهد تا به عنوان فردى علاقهمند به فهم و درك حقيقت و پوياى پاسخ صحيح ، تلقى گردد. و بالاخره سؤال خويش را با حسن ادب و لطف بيان با استادش در ميان گذارد.
چرا تو اصحاب خویش را آداب پادشاهان آموخته‌ای؟ پاسخ داد که حسن ادب ظاهر، نشانهٔ ادب باطن است.
زرفه شه‌زاده‌ای به حسن ادب طرفه‌تر آن که «شاه» داشت لقب
عشق هر جا فکند مایدهٔ حسن ادب هم به پایت‌ که به پایت نتوان خورد قسم
پیش دریا مگشا لب که ازین حسن ادب صدف از گوهر شهوار توانگر شده است
اگر چه حسن ادب داری و جمال هنر چه فایده که دو چشم زمانه نابیناست
بگذرانی گر زدشمن نعمت حسن ادب می فزاید بر تو چندانی کز او کم می شود
پیروی حسن ادب کرده ام گنج نیابم زطلب کرده ام