حس سامعه

معنی کلمه حس سامعه در لغت نامه دهخدا

حس سامعه. [ ح ِس ْ س ِ م ِ ع َ / ع ِ ]( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سمع. قوه شنوائی. قوه تمیزاصوات. یکی از حواس خمسه ظاهره. رجوع به حس شود.

معنی کلمه حس سامعه در فرهنگ فارسی

قوه شنوائی

جملاتی از کاربرد کلمه حس سامعه

( احدهما ابكم لا يقدر على شى ء) - يكى گنگ است كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و ازاينكه سخنان ديگران را بفهمد و يا با ديگران سخن گويد محروم است ، چون نه مى شنودو نه مى تواند حرف بزند، كه اگر در حالش دقت شود از هر فعليت و مزيت كه انسان آنرا از راه گوش كه وسيع ترين حواس بشرى است كسب مى كند محروم است نمى توانندبوسيله حس سامعه علم و خبرى از گذشته و حوادثى كه غايب از چشم رخ مى دهد و از آنچهدر ضماير مردم است كسب كند، از علوم و صنايع بى بهره است ، و نيز نمى توانند بهديگران تعليمى دهد، چون زبان است كه با آن انسان معانى بزرگ و دقيق را به ديگرانالقاء مى كند، و ابكم هيچ يك از اين فعليت ها و مزيتها را برخوردار نيست ، و معلوماتشمحدود به همان حدودى است كه از راه چشم و با اشارات ديگران مى فهمد.
علاوه بر اين ، هيچ دليلى نداريم بر اينكه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص بهخودش يا در صداهاى مخصوصش ، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده وتميزش دهد، به شهادت اينكه يكى از نطقها كه سليمان (عليه السّلام ) آن را مى شناختسخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده وحال آنكه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تاءييد مىكند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورىاست كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آنارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد كهاگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايىانسان از شنيدن آن عاجز است ، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجزاز شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آنها را سايرحيوانات بشنوند.
ولى هيچيك از بدخواهان و دشمنان ما خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله )، تابتحمل چنان اشعه اى را - كه از اين تاجها و افسرها برمى خيزد - ندارند. اين اشعه ،نيروى ديد و بينائى آنها را از كار انداخته و حس سامعه و شنوائى آنانرا فلج مى سازد وزبان آنها را نيز لال مى گرداند. اين اشعه (به علت عدم لياقت و فقدان شايستگى آنان )به چنان نيروى كوبنده اى مبدل مى شود كه از لهيب آتش جهنم ، سخت تر و فرساينده تراست . اين اشعه (بجاى آنكه دشمنان ما را به سوى نجات و رهائى از گودالهاى دوزخرهنمون گردد) آنانرا با خود برداشته تا آنگاه كه آنها را به طرف خازنان دوزخپرتاب مى كند، و آنان نيز اين افراد بدخواه را به ميان آتش دوزخ مى سپرند).
اين اولين معنايى است كه كلمه نور را براى آن وضع كردند و بعدا به نحو استعاره ياحقيقت ثانوى به طور كلى در هر چيزى كه محسوسات را مكشوف مى سازداستعمال نمودند، در نتيجه خود حواس ظاهر ما را نيز نور يا داراى نور كه محسوسات بهآن ظاهر مى گردد خواندند، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از اين همعمومى ترش كرده شامل غير محسوسش هم نمودند، در نتيجهعقل را نورى خواندند كه معقولات را ظاهر مى كند، و همه اين اطلاقات با تحليلى در معناىنور است ، كه گفت يم معنايش ‍ عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير.