حرسی

معنی کلمه حرسی در لغت نامه دهخدا

حرسی. [ ح َ رَ سی ی ] ( ع اِ ) نگاهبان درگاه سلطان. یک تن از حرس. یک تن از نگاهبانان درگاه سلطان. ج ، حرس.
حرسی. [ ح َ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب به حرس قریه ای به مشرق مصر. ( سمعانی ) ( معجم البلدان ).
حرسی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن ابی یحیی بن زکریا قضاعی. محدث است و در 254 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ).
حرسی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن رزق اﷲبن ابی جراح حرسی. از یونس بن عبدالاعلی روایت دارد و در 246 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ).
حرسی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) قضاعی. ابویحیی بن زکریابن یحیی بن صالح حرسی کاتب عبدالرحمان عمری. ازمفضل و ابن وهب روایت دارد. و در 242 هَ. ق. درگذشت و او پدر ابوبکر احمد حرسی است. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه حرسی در فرهنگ فارسی

کاتب عبدالرحمان عمری

جملاتی از کاربرد کلمه حرسی

بی دوست بهشتم به چه کارست و نه مردم گر بر دل من هر دو جهان جز حرسی نیست
دوزخ چه و جنت که هیچ اند همه بی تو گر بی تو بود جنت بر ما حرسی باشد
در ژوئیه ۲۰۱۳سفیر جدید جیبوتی، محمد ظهر حرسی، استوارنامه خود را تقدیم رئیس‌جمهور وقت ایران، احمدی‌نژاد، کرد و محمود احمدی‌نژاد دراین دیدار توسعه روابط با کشورهای آفریقایی و به‌طور خاص کشور جیبوتی را حائز اهمیت زیادی دانسته و از جیبوتی در این رابطه تشکر کرد.