حربگه

معنی کلمه حربگه در لغت نامه دهخدا

حربگه. [ ح َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) حربگاه :
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت
از معجزات خویش قویتر ز قوتش.ناصرخسرو.که اِستاد با ذوالفقار مجرد
به هر حربگه بر یمین محمد؟ناصرخسرو.حربگه مرد سخندان بسی
صعبتر از معرکه حملت است.ناصرخسرو.میل تو به حربگه فزون بینند
از میل طفیلیان به مهمانی.ابوالفرج رونی.

جملاتی از کاربرد کلمه حربگه

سرهای سروران به سر نی از آن کنند کز سمت حربگه نکشید انتظار ما
کرد شاهش از شراب عشق مست شد به سوی حربگه خنجر بدست
چون ز تف خدنگ و شعلهٔ تیغ عرصهٔ حربگه شود چو سعیر
حربگه مرد سخن‌دان بسی صعبتر از معرکه و حملت است
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت از معجزات نیز قوی‌تر ز قوتش
که استاد با ذوالفقار مجرد به هر حربگه بر یمین محمد؟
علی شیر نر بود لیکن نبود مگر حربگه مرغزار علی
سیه‌روی از آنی که از تیغ تیز درین حربگه کرد خواهی گریز
تن را سوی زمین و روان را سوی فلک از حربگه دلیل قضا رهنمون شود
حرب جویان نهان شوند از بیم چون تو از حربگه پدید آیی