معنی کلمه حدد در لغت نامه دهخدا
حدد. [ ح َ دَ ] ( ع مص ) خشم گرفتن بر... ( از منتهی الارب ). || منع. ( معجم البلدان ). بازداشت : دونه حدد؛ ای منع. || ( ص ) دعوة حدد؛ ای باطلة. || امر حدد؛ ای منیعٌ حرام. ( منتهی الارب ).
حدد. [ ح َ دَ ] ( اِخ ) کوهی است مشرف بر تیماء. ابن السکیت گوید: حدد سرزمین کلب و آنرا از قول کلبی در شرح شعر نابغه یافته است. ( معجم البلدان ).
حدد. [ ] ( اِخ ) ( به معنی حدت ) یکی از اولاد اسماعیل می باشد ( اول تواریخ ایام 1:30 ) که در سِفْرِ پیدایش ( 25:15 ) حدار خوانده شده است. ( قاموس کتاب مقدس ).