جنبندگی

معنی کلمه جنبندگی در لغت نامه دهخدا

جنبندگی. [ جُم ْ ب َ دَ / دِ ] ( حامص ) تحرک. رجوع به جنبیدن شود.

معنی کلمه جنبندگی در فرهنگ فارسی

تحرک

جملاتی از کاربرد کلمه جنبندگی

… تا این که دور، خروسی اذان صبح را سر داد. به یاد خروس افتادم. چیزی‌ست در هوا که هر خروس از آن خبر دارد، می‌داند که صبح نزدیک است یا وقت ظهر رسیده‌ست، میخواند. بی خواندنِ خروس صبح میآید، اما خروس این هنر را دارد که میداند صبح میآید، با وقت همراه است. در انزوای پرستارهٔ پایان شب جای خروس خالی بود. گلبانگ از خانه‌های همسایه جبران غیبت آواز او نبود – تأکید غیبت بود. انگار این خانه خالی بود، انگار این خانه احتیاج به آواز صبحگاهی داشت. شاید توقع جنبندگی و بیداری یک میل عاطفی و آرزوی سادهٔ من بود، ربطی نداشت به‌واقع اما به هر صورت من بودم که خواب‌آلود در خانه بودم و کمبود خانه را برای خودم شکل میدادم.