جنب جنبان

معنی کلمه جنب جنبان در لغت نامه دهخدا

جنب جنبان. [ جُمْب ْ جُم ْ ] ( ق مرکب ) جنبنده. ( آنندراج ) :
سپه جنب جنبان شد و کار گشت
همی بود تا روز اندرگذشت.دقیقی.دو لشکر بسان دو دریای چین
تو گفتی که شد جنب جنبان زمین.فردوسی ( از آنندراج ).زمین جنب جنبان شد از میخ نعل
هوا از درفش سران گشت لعل.فردوسی.ز پیش صف آمد سوی قلبگاه
چو شد جنب جنبان دلیران شاه.فردوسی.

معنی کلمه جنب جنبان در فرهنگ عمید

۱. جنبنده.
۲. در حال جنبیدن.

معنی کلمه جنب جنبان در فرهنگ فارسی

جنبنده

جملاتی از کاربرد کلمه جنب جنبان

سپه جنب جنبان شد و کار گشت همی بود تا روز اندر گذشت
سپه جنب جنبان شد و روز تار پس اندر فراز آمد و پیش غار
دو لشکر به کردار دریای چین تو گفتی که شد جنب جنبان زمین
جزیره بشد جنب جنبان ز تاب تو گفتی همی غرقه گردد ز آب
زمین جنب جنبان شد از میخ نعل هوا از درفش سران گشت لعل
زمین جنب جنبان شد و پر ز گرد چو آتش درخشان سنان نبرد
بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل زمین جنب جنبان چو دریای نیل