جلوه کنان
جملاتی از کاربرد کلمه جلوه کنان
باغبان بیند اگر جلوه کنان بر لب جویت بعد از این سرو و صنوبر، ننشاند به لب جو
آفت تقوی ما جلوه کنان می آید خوش شراری به سر خرمن جان می آید
ز آشیان شهپر سیاره کشی کردم راست یک نظر جلوه کنان بر سر چرخ استادم
منم آن رند که دایم ز خرابات جهان شاهد حسن ترا جلوه کنان می بینم
گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی ز نگار غم از آینه دل بزدائی
جلوه کنان قدم نهد جانب باغ هر صبا ناز دماند از زمین عشوه نشاند از هوا
رحمتی بود آنکه آمد بر سرم جلوه کنان این که رفت و همعنان شد با بدان بیداد کرد
یار هنگام سحر بر دل ما کرد گذر گفت چون جلوه کنان بر دل تو میگذرم
معنی بکر در تتق خط دلکشش چون نو عروس جلوه کنان در نقاب حسن
در دیر و حرم نور رخش جلوه کنان است نازم صنمی را که هم این جا و هم آنجاست