جعبری

معنی کلمه جعبری در لغت نامه دهخدا

جعبری. [ ج َ ب َ ] ( اِخ ) ابراهیم از صلحای قرن 7هَ. ق. که بعضی احوال غریبه از وی منقول است و خندانیدن مردم در حال گریه و گریانیدن ایشان در حال خنده از خصایص او بود. وی بسال 687 هَ. ق. در هشتادوهشت سالگی درگذشته است. ( از ریحانة الادب ج 1 ص 267 ).
جعبری. [ ج َ ب َ ] ( اِخ ) برهان الدین بن عمربن ابراهیم بن خلیل خلیلی جعبری از افاضل علمای عامه قرن هشتم هجری بشمار می آید که فقیه و قاری متقن و متفنن بوده و کنیه اش ابواسحاق و لقبش در بغداد تقی الدین و در دیگر جاها برهان الدین بوده و قرائتهای ده گانه را از بعضی فاضلان روزگار خود فراگرفت. در آغازدر دمشق ساکن بود و بعد به قدس خلیل رفت و چهل سال در آنجا اقامت کرد. تا در سال 732 هَ. ق. در حدود هفتادودوسالگی درگذشت. وی تألیفات سودمندی داشته که از آن جمله است : تدمیث التذکیر فی التأنیث و التذکیر. و دیوان شعر و جز آن. ( ریحانة الادب ج 1 ص 407 ).

جملاتی از کاربرد کلمه جعبری

حملات هوایی اسرائیل به غزه حماس را ازنگاه نظامی تضعیف کرد و این گروه احمد جعبری، یکی از بزرگترین فرماندهان خود را ازدست داد اما از نگاه سیاسی حماس در این کشمکش پیروز ظاهر شد، محبوبیت این جنبش، به دلیل مقاومت و ایستادگی آن در برابر اسرائیل، نه تنها در داخل غزه بلکه در کشورهای عربی نیز بیشتر شده و حمایت آن‌ها را با خود دارد. این جنبش نشان داد که برغم محاصره غزه، نیروی خود را همچنان حفظ کرده، و اسلحه پیشرفته تر نیز بدست آورده‌است.