معنی کلمه جعب در لغت نامه دهخدا جعب. [ ج َ ] ( ع مص ) برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || بیفکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). افکندن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). هوکندن. ( زوزنی ). || برگردانیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || فراهم آوردن. جمع کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). || تیردان ساختن. ترکش ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).جعب. [ ج َ] ( ع اِ ) توده پشک شتر و گوسپند. ( ناظم الاطباء ).جعب.[ ج ُ ] ( ع اِ ) آنچه مسترخی و فروهشته باشد از زیر ناف تا استخوان دبر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
جملاتی از کاربرد کلمه جعب این سایههای جعب از این لحاظ که بشر عادت به دیدن سایههای سه بعدی ندارد، متفاوت میباشد.