جریری

معنی کلمه جریری در لغت نامه دهخدا

جریری. [ ج ُ رَ ری ] ( ص نسبی ) نسبت است به جریربن عباد برادر حرث بن عبادبن ضبیعةبن قیس بن ثعلبةبن عکابةبن صعب بن علی بن بکربن وائل. ( از لباب الانساب ).
جریری. [ ج َ ] ( ص نسبی ) منسوب به جریربن عبداﷲ بجلی و نیز نسبت پیروان مذهب محمدبن جریر طبری است. ( از لباب الانساب ).
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) از روات بود و از ابن عباس روایت دارد. ( از عیون الاخبار ج 1 ص 297 ).
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) از روات بود واز عبداﷲبن شقیق روایت دارد. ( از المصاحف ص 165 ).
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) ابوالفرج معافی بن زکریا نهروانی ( منسوب به مذهب محمدبن جریر طبری ) معروف به ابن طرار. از ائمه مشهور بود و از بغوی و ابن صاعد روایت کرد. ( از لباب الانساب ). مؤلف نسبت وی را چنین یادداشت کرده است : معافابن زکریابن یحیی بن حمادبن داود. ( یادداشت مؤلف ).
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) ابومحمدبن احمدبن محمدبن حسین. از مشایخ بود. وفاتش در سنه 311 هَ. ق. روی داد. از سخنان اوست : هرکه گوش به خدمت نفس دارد اندر حکم شهوت اسیر شود و محبوس زندان هوا گردد، حق تعالی فائده ها بر دل او حرام کند و از سخن حق تعالی ذوق نیابد و دعای او را اجابت ننماید. ( از تاریخ گزیده ج 1 ص 777 ).
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) جریربن عبدالوهاب بن جریربن محمدبن علی بن جریر مکنی به ابوالفضل ضبی. راوی بود و از ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم یزدی و جز او روایت کرد و بسال 469 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ).
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) حسن بن ادریس شوشتری ( منسوب به جریربن عبداﷲ بجلی ). از روات بود و از طالوت بن عباد روایت کرد. ( از لباب الانساب ).
جریری. [ ج ُ رَ ری ] ( اِخ ) سعیدبن ایاس بصری مکنی به ابومسعود. راوی بود و از ابونضرة و یزیدبن شخیر روایت کرد و شعبه و ثوری از او روایت کردند و بسال 144 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 296 شود.
جریری. [ ج َ ] ( اِخ ) یحیی بن اسماعیل ( منسوب به جریر بجلی ). راوی بودو از عمارةبن قعقاع روایت کرد. ( از لباب الانساب ).

معنی کلمه جریری در فرهنگ فارسی

یحیی بن اسماعیل راوی بود و از عماره بن قعقاع روایت کرد .

جملاتی از کاربرد کلمه جریری

بومحمد جریری ❊ وقتی مجلس می‌گفت یکی برخاست و گفت: ای شیخ دلی داشتم بس خوش و صافی و وقت صاف و بانظام، آن برمن در شورید و از من مناغذ گشت، حیلت چیست؟ جواب داد گفت: ای جوانمرد! بنشین که ما همه درین ماتم نشسته‌ایم.

جریری گفت بنرهدآنک برهد مگر بمراعات وفا قالَ اللّهُ تَعالی اَلَّذینَ یُوفونَ بِعَهْدِاللّهِ وَلا یَنْقُضُونَ الْمیثاقَ.

بو محمد جریری وقتی مجلس میداشت، یکی برخاست گفت ای شیخ دلی داشتم تازه و روشن و وقتی صافی و روزگاری با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟ جریری گفت: ای جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشسته‌ایم.

هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال ۱۳۶۹ خود می‌نویسد: «دکتر سید عباس پاک‌نژاد، اسیر آزاد شده آمد؛ اول جنگ اسیر شده‌است. گزارش دوران اسارت را داد و برای شغلی مشورت کرد. در دوران اسارت با حبیب جریری بوده‌اند که او هنوز نیامده است.»
او را گفتند: وطن تو تا کجاست؟ گفتا آه زیر عرش! یعنی منتهاء همت من و غایت نظر من، و آرام جان من و سرانجام کار من آنست، کی ترا گفتم، کی اللّه گفت موسی را: کی غریب و من وطن تو. جریری: گفت کی عجز از دریافت یافتنست و این که می‌گویند. کی وی سید عارفانست خود رندانست سید عارفان او است. ار پس از آدمیان می‌گوی احمد عربی، ار پس از اهل این کوی می‌گوی بوسعید خراز است.
جریری گفت: جنید را به خواب دیدم و گفتم خدای با توچه کرد گفت: رحمت کرد و آن همه اشارات و عبارات باد برد مگر آن دو رکعت نماز که در نیم شب کردم.
و گفت: پیری به نزدیک من آمد و سخن پاکیزه همی گفت: و شیرین سخن وخوش زبان بود و خاطری نیکو داشت وگفت: هر خاطری که شمارا درآید با من بگوئید مسروق گفت: مرا در خاطر آمد که او جهود است و این خاطر از من نمی‌رفت با جریری گفتم او را این موافق نیاید گفتم البته باوی بخواهم گفت: پس او را گفتم که تو گفتهٔ که هر خاطر که شمارادرآید با من بگوئید اکنون مرا چنین درخاطر آمد که تو جهودی ساعتی سر در پیش افکند پس گفت: راست گفتی و شهادت آورد آنگاه گفت: همه دینها و مذهبها نگه کردم گفتم اگر با هیچ قوم چیزی است با این قوم است به نزدیک شما آمدم تا بیازمایم شمارا بر حق یافتم.
دام (به عربی: دام و عبری: דם‎‎) یک گروه هیپ هاپ فلسطینی مستقر در شهر لد، اسرائیل است. دام را برادران نفار (تامر و سهیل) و دوستشان محمود جریری بنیان گذاشتند. ترانه‌های آن‌ها اغلب دربارهٔ منازعه فلسطین-اسرائیل و فقر است.