جدجد

معنی کلمه جدجد در لغت نامه دهخدا

جدجد. [ ج َ ج َ ] ( ع اِ ) زمین سخت ِ هموار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ذیل اقرب الموارد ) :
یَجنی باوظفة شداد أسرها
صُم السنا بک لا تقی بالجدجد.
اَی لا تتوقاه و لا تهیّبه.( ذیل اقرب الموارد، از صحاح ).
جدجد. [ ج ُج ُ ] ( ع اِ ) مرغکی است مشابه به ملخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پرنده ای است شبیه به جندب جزآنکه کمی تیره رنگ و کوتاه است و قسمی از آن مایل به سفیدی است که آن را صرصر نامند. ( از ذیل اقرب الموارد ). و آن مشابه ملخ نیز هست. ( از ذیل اقرب الموارد ). || آبله ریزه که در بن حدقه برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || ملخ مانند کرمکی است سیاه سر که شب بانگ کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). الحرج. ( ذیل اقرب الموارد ). ج ، جداجد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صراراللیل. صیاح اللیل. سوسک که بشب آواز کند. ( یادداشت مؤلف ). || سبوی کلان. || چاه بسیارآب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چاه بسیار آب نزدیک. ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه جدجد در فرهنگ عمید

زمین سخت و هموار.

معنی کلمه جدجد در فرهنگ فارسی

مرغکی است مشابه بملخ یا ملخ مانند کرمکی است سیاه سر که شب بانگ کند .

جملاتی از کاربرد کلمه جدجد

بهر خرگیری بر آوردند دست جدجد تمییز هم برخاستست
یار در آخر زمان کرد طرب سازئی/ باطن او جدجد ظاهر او بازئی
بدیع سنج معارف بدیهه گوی حکم بلیغ بالغ امی و جدجد و تبار