جدا مانده

معنی کلمه جدا مانده در لغت نامه دهخدا

جدامانده. [ ج ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مهجور. ( منتهی الارب ). دورمانده. تنهاشده :
جدامانده از تخت و راهی شده
نیازآمده پادشاهی شده.اسدی ( گرشاسبنامه ص 33 ).

معنی کلمه جدا مانده در فرهنگ فارسی

مهجور دور مانده تنها شده

جملاتی از کاربرد کلمه جدا مانده

گل خاکی که بی‌خارست در راه طلب نبود به پایم یادگار هر گلی خاری جدا مانده
کی بود ما ز ما جدا مانده من و تو رفته و خدا مانده
تو جان منی و من دور از تو همی میرم ای جان جدا مانده، آخر غم تن بشنو
روی هم رفته، با نگرش به همهٔ واقعیت‌های اشاره شده می‌توان گفت که «تات‌های ارمنی» همیشه و هم‌اکنون ارمنی بوده و هستند که توان نگهداری دین مسیحی خود را داشته‌اند ولی زبانشان به‌ناچار به تاتی دگر شده‌است؛ که این با توجه به جایگاه چیرهٔ این زبان و هم با در نگر داشتن این واقعیت است که در طی سده‌ها ایشان از کانون فرهنگ ارمنی جدا مانده‌اند.
همی سام می‌رفت رو در قفا ز دلبر جدا مانده وز دل جدا
به حسرت تا کشید از سینه ام صیاد پیکان را دلم ماند به آن یاری که از یاری جدا مانده
چنین گفت کای رسته از چنگ شیر جدا مانده از زخم شیر دلیر
ای دل غافل بدانک منتظر توست دوست آه که آگه نه‌ای کز که جدا مانده‌ای
آتشی ز کاروان جدا مانده این نشان ز کاروان به‌جا مانده
من از دوستان گر جدا مانده‌ام به یک رنگ ثابت به جا مانده‌ام
راست چون عاشق و معشوق جدا مانده ز هم وز دو سو گشته دوان در طلب یکدیگر
تا جدا مانده ام از روی تو ای سیمین بر رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست
«تلاش ارمنی‌ها در این جبهه دور افتاده از نظر افکار عمومی اروپایی دور مانده‌است مع‌هذا در خور آن است که مقامش در تاریخ، با قهرمانی‌هایی که در سیر آن نشان داده شد و با مشکلات توانفرسایی از قبیل تأمین آذوقه و ارتباطات در سرزمینی با کوهای بلند و با دشمن بیرحمی که از لحاظ نفرت برتری خردکننده‌ای بر ارمنی‌ها داشت و جدا مانده از سایر نقاط دنیا و با مبارزه در میان توده‌ای که محکوم به سرنوشت کشتار و قطع نسل شده بودند، محفوظ بماند.»