جحدر

معنی کلمه جحدر در لغت نامه دهخدا

جحدر. [ ج َ دَ ] ( ع ص ) کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). کوتاه و محکم خلق. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). جَحْدَب. ( منتهی الارب ). و رجوع به جحدب شود.
جحدر. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) نام مردی. ( منتهی الارب ). و زرکلی آرد:ربیعةبن ضبیعةبن قیس بکری ، مکنی به ابومکنف و ملقب به جحدر [ کوتاه بالا ] است. وی در جاهلیت فارس طایفه ٔبکر بود و شعر هم میسرود. حوادث بسیاری در زندگی داشته و در جنگ تغلب در «یوم تحلاق اللمم » کشته شد. او در حدود صد سال پیش از اسلام میزیسته است. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 318 ). و رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 77 شود.
جحدر. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) ابن المغیرة الطائی الکوفی. از جعفر صادق ( ع ) روایت کند و محمدبن ادریس صاحب الکرایسی از او روایت دارد. ابن النجاشی او را در رجال شیعه آورده است. ( از لسان المیزان ).
جحدر. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) احمدبن عبدالرحمان کفرتوثی ، ملقب به جحدر. ابن عدی گوید: ضعیف است و حدیث سرقت میکند. ابن حبان اورا از ثقات دانسته و محتمل است که او را نشناخته است ، زیرا پدر او را عبداﷲبن حارث نامیده است. سپس حدیث «الجنة دارالاسخیا» را از او روایت کرده و میگوید این حدیث منکر است. ( از لسان المیزان ). و نیز رجوع به لسان المیزان ذیل احمدبن عبدالرحمان کفرتوثی شود.
جحدر. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) العُکلی.ابن عبدربه بنقل از ابوالحسن اخفش جحدر العکلی را مردی دزد دانسته و ابیاتی درباره کبوتر به وی نسبت داده است ، که نظیر آن به جحدر یمنی نیز منسوب شده است. رجوع به جحدر یمنی شود. و نیز درباره زنی گوید:
علی قدم مکنونةاللون رخصة
و کعب کذفری جؤذر الرمل اَدرما.( از عیون الاخبار ج 2 ص 188 ).

معنی کلمه جحدر در فرهنگ فارسی

ابن عبدربه بنقل از : ابوالحسن اخفش جحدر العکلی را مردی دزد دانسته و ابیاتی درباره کبوتر بوی نسبت داده است .

جملاتی از کاربرد کلمه جحدر

ابوبکر دلف بن جحدر شبلی در برهه‌ای از زمان که دقیقاً مشخص نیست از طرف حاکم طبرستان به امارت دماوند منسوب شد. دوران صدارت او با بسط و گسترش عدالت و امنیت همراه بود و به همین دلیل پس از وفاتش در بغداد، مردم دماوند به پاس خدماتش این بنای یادبود را برپا داشتند.نمای این ساختمان یادآور شیوه رازی در معماری است.[نیازمند منبع]