جبب. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) زانوی ستور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) بریدن کوهان شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریش کردن پالان کوهان را پس کلان نمیگردد. ( منتهی الارب ). خوردن آدمی کوهان را و پس از آن بزرگ نمیشود. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) اسم است تجبیب را. ( منتهی الارب ). اسم مصدر از جبب الفرس ، یعنی سپیدی بزانوی اسب رسید. ( از اقرب الموارد ). جبب. [ ج ُ ب َ] ( ع اِ ) ج ِ جبه. ( منتهی الارب ). رجوع به جبه شود.
معنی کلمه جبب در فرهنگ فارسی
زانوی ستور
معنی کلمه جبب در دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
جملاتی از کاربرد کلمه جبب
گفت این زمان مجال سخن نیست رو بهل مینای می به جبب و بکش رخش زیر زین