جای دار

معنی کلمه جای دار در لغت نامه دهخدا

جای دار. ( نف مرکب ) وسیع. جادار. فراخ.

معنی کلمه جای دار در فرهنگ فارسی

وسیع و فراخ

جملاتی از کاربرد کلمه جای دار

تو خود جای داری درین برز کوه به تو مویه سازند اهل گروه
نداری هیچ بر جان جای داری ترا شاید که او را پای داری
اگر هستی تو قابل جای داری تو بی‌شک در بهشت خود پای داری
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان ای جوانمرد که شاه راهی بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکی را بکسوتی دیگر بپوشیدند، و هر یکی را بخلعتی دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفی عربی (ص) بودند با همه حدیث وی کردند، و سیرت و سنّت وی گفتند و نام وی بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وی گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ ای مهتر ساکن باش، و دل بر جای دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نه‌اند، و تو بدانی که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
در دل پیوسته جای داری مأوای توام ز من چه پرسی
پیامست دیگر چو فرمان دهی گزارم اگر جای داری تهی
تو تا در منزل من جای داری نگردد غم به گرد منزل من
چو مردان زن اناالحق جای داری بکن گر مرد عشقی پایداری
تا کیم سوزی که دل بر جای دار چون برین دل صاحب فرمان تویی
نگویم چو جنگ آوری پای دار چو خشم آیدت عقل بر جای دار