جای بودن

معنی کلمه جای بودن در لغت نامه دهخدا

جای بودن. [ دَ] ( مص مرکب ) سزاوار بودن. شایسته بودن :
به شه نواخته شد فخر دین و جای بود
بدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز.سوزنی.

معنی کلمه جای بودن در فرهنگ فارسی

سزاوار بودن

جملاتی از کاربرد کلمه جای بودن

سفر سازد پیِ کسبِ معالی که رسمِ زن بود یک جای بودن
ولیکن همی رفت باید مرا بدین جای بودن نشاید مرا
چو نامردم آواز مردم شنید میان خطر جای بودن ندید
افغان که جای بودن و جنبیدنم نماند زخمم نشسته بر سر پیکان روزگار
نیارم بیش ازین بر جای بودن نهیب برف و سرما آزمودن
تا مرا جای بودن این مأواست گوش من بر صدای آن آواست