جملاتی از کاربرد کلمه جای بودن
سفر سازد پیِ کسبِ معالی که رسمِ زن بود یک جای بودن
ولیکن همی رفت باید مرا بدین جای بودن نشاید مرا
چو نامردم آواز مردم شنید میان خطر جای بودن ندید
افغان که جای بودن و جنبیدنم نماند زخمم نشسته بر سر پیکان روزگار
نیارم بیش ازین بر جای بودن نهیب برف و سرما آزمودن
تا مرا جای بودن این مأواست گوش من بر صدای آن آواست