جانفزایی. [ ف َ ] ( حامص مرکب ) عمل جانفزا. کار آنکه و آنچه جان را بفزاید : ای در نظر تو جانفزایی در سکه تو جهان گشایی.نظامی.آن یابم از او بجان فزایی کآزرده میان مومیایی.نظامی.کلک توخوش نویسد در شأن یار و اغیار تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی.حافظ.
جملاتی از کاربرد کلمه جانفزایی
جان برافشانم چو پروانه ز شوق گر به قرب جانفزایی پی برم
زلف یال از دلفریبی گیسوی پرتاب حور چتر دم در جانفزایی دسته سنبل به تاب
جانی دگرست و جانفزایی دگرست شهری دگرست و پادشایی دگرست
گر تو جان داری چه کن بر کن به دندان پشت دست چون ببینی جانفزایی لب و دندان او
وفای یار موافق مگیر سهل که آن مفرحی ست عجب بهر جانفزایی را
گهی از دمت، دلگشایی معاین؛ گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد
تا آب رفتهٔ جان بازآوری به جویم قاصد بگو حدیثی، از لعل جانفزایی