جانفرسای. [ ف َ ] ( نف مرکب ) یعنی آنچه نقصان کننده عمر بود. ( شرفنامه منیری ). فرساینده جانها. آزاررساننده. موذی. ( ناظم الاطباء ) : بارها نوعروس جانفرسای دست در دامنش زدی که درای.سعدی.|| نفرت انگیزنده. || موجع. دردناک. ( ناظم الاطباء ).و رجوع به جانفرسا و جان فرسودن شود.
جملاتی از کاربرد کلمه جانفرسای
گفت کیوان خویش را خواندم بر از دربان شاه نحس اکبرگشت زانرو وصف جانفرسای من
ای خوشا غمهای جانفرسای عشق ای خوشا فریاد واویلای عشق
تا در این تگنای جانفرسای کم نهد کس ز نرخ بیرون پای