جان یافتن

معنی کلمه جان یافتن در لغت نامه دهخدا

جان یافتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) زنده شدن. قوت یافتن. تهنج. ( منتهی الارب ) :
مشامش از نجاست چون خبر یافت
دو چشمش بازشد جانی دگر یافت.عطار.

معنی کلمه جان یافتن در فرهنگ فارسی

زنده شدن

جملاتی از کاربرد کلمه جان یافتن

قدر دل و پایه ی جان یافتن جز به ریاضت نتوان یافتن
از همه عالم رهی را انس با آن مجلس است کز تو شاید انس جان از انس و ز جان یافتن
دولت جاوید چیست؟ غایت امید چیست؟ درد ترا هر زمان در دل و جان یافتن
«حصل ما فی الصدور» لذت جان یافتن «بعثر ما فی القبور» گنج نهان یافتن
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست یک جان دادن هزار جان یافتن‌ست