جملاتی از کاربرد کلمه جان گویا
ز درویشی ده آب کشت حکمت ز خاموشی حیات جان گویا
صورت دیوار باشد در جهان آب و گل نیست هر کس را که در تن جان گویای سخن
ز خون تبه مشک بویا کند ز خاک سیه جان گویا کند
سخن اندر مقابل این شعر جان گویا کجاست تا گوید
در سرای تیرهرویان همچو جان گویا مشو در میان خیرهرایان همچو تن الکن مباش
چو زهره گر طمع داری شدن بر اوج اعلابر به دانش جان گویا را تو همچون زهره زهرا کن