جان کشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) مردن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). جان فدا کردن : صدبار جان کشیدن از آن به که پیش خلق یکبار کس نفس ز پی مدعا کشد.میرزا طاهر وحید ( از بهار عجم ).خوش آنکه نقل سازم لبهای می پرستش جانی کشم بپایش جامی کشم ز دستش.ظهوری ترشیزی ( از ارمغان آصفی ).
جملاتی از کاربرد کلمه جان کشیدن
زانجلوه هیچ ننمود آیینه جز مثالی نقاش را محال است تصویر جان کشیدن
ضعیفم به جان وز ضعیفی چنانم که از سختی جان کشیدن به جانم