جان سپر
جملاتی از کاربرد کلمه جان سپر
ناوک غمزه چون زنی گر نکنند جان سپر ماه و شان نشانهٔ وش تیغ بکش مرا بکش
بینداز چندان که خواهی تو تیر که ما ساختیم از دل و جان سپر
جایی که تیر غمزه ات از جان سپر کند پیکان غنچه پر از نهیبش بیفکند
ز فیروزه مردی به اسبی ز زر به دست اندرون خنجر جان سپر
یار ار بچشم مست سوی ما نظر کند دل پیش تیغ غمزه او جان سپر کند
تیر بلای او را جز دل هدف نشاید تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد
تیر غم تو در سپر جان چو گذر کرد بر خاک درت بهتر از این جان سپری نیست
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را
جان سپر کردم به پیشش، پیش از آن کاندر غمش بگذرد تیر از سپر زیر سپر خواهم گذشت
هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد من در برابرش به دل و جان سپر شدم