جان داور. [ وَ ] ( ص مرکب ) داور جان. دادرس جان. آنکه داد جان خواهد : گویمت کامروز جانم رفت دوشی بر زنی چون توئی جان داور جان حال جان چون بشنوی.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 296 ).رجوع به جان شود.
معنی کلمه جان داور در فرهنگ فارسی
داور جان
جملاتی از کاربرد کلمه جان داور
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی
بیداد تو رسید به جان داوری کجاست تا پیش او ز غصه خود ماجرا برم
کنون قاآنیا ختم ثنا به به دارای جان داور دعا به
به جانی کزو جانور شد نبات به جان داوری کارد از غم نجات