جان انجام

معنی کلمه جان انجام در لغت نامه دهخدا

جان انجام. [ اَ ] ( نف مرکب ) جان بآخر رساننده. خاتمه دهنده جان. جان پایان دهنده. کُشنده :
بروز بزم بود آفتاب گوهربار
بروز رزم بود اژدهای جان انجام.عمعق.چون ز بازو سیف جان انجام را بالا کند
پیش او صد خصم باشد همچو سیف ذوالیزن.سوزنی.نه شکنجی که بود جان انجام
بل شکنجی که بود تیزآهنج.سوزنی.چو دم بد آنکه برآمد سیاه پوشیده
گرفته در کف زربخش تیغ جان انجام.رضی الدین نیشابوری.

معنی کلمه جان انجام در فرهنگ فارسی

خاتمه دهنده جان

جملاتی از کاربرد کلمه جان انجام

ز دریای منت گر قطرهٔ باز رسد در مغز جان انجام و آغاز
زورق زر ز ساحل مغرب ماند در موج بحر جان انجام
چون ز بازو سیف جان انجام را بالا کند پیش او صد خصم باشد همچو سیف ذوالیزن
شگفت نیست گر او را شگفت خواند عقل بلی شگفت بود جان فزای جان انجام
چون شود چنگ تو جفت تیغ خون آشام و تیز چون شود دست تو یار رطل جان انجام جام
هست خاص و عام نی نزدیک هر فرزانه‌ای دانهٔ دام هوا جز جام جان انجام نیست
بروز بزم بود آفتاب گوهر بار بروز رزم بود اژدهای جان انجام