جان افزای

معنی کلمه جان افزای در لغت نامه دهخدا

جان افزای. [ اَ ] ( نف مرکب )جان افزاینده. جان فزا. جان افزا. جانبخش :
دوش میخورد می بیاد رخش
باده ای چون وصال جان افزای.اشرفی سمرقندی.آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو.حافظ.رجوع بجان افزا و جان فزا شود.

معنی کلمه جان افزای در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه جانرا بیفزاید آنکه یا آنچه باعث شادی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه جان افزای

برنمی آید مرا زان لعل جان افزای کام وز شراب عشق او چون چشم او مستم مدام
عمر باقی یافتی زین مدح جان افزای من ای خضر دولت به حجت آب حیوان توام
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی که جان داروی خویش از درد جان افزای او دارم
بده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهان از آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانک
ای که داری حسن جان افزای دوست دررخ خوبان نظرکن بین که ظاهر حسن اوست
خاک شد بیدار از خواب گران نیستی از عرق افشانی رخسار جان افزای تو
حال و وجد من فزود از بوی جان افزای نجد سوی نجدم ای صبا بهر خدا راهی نمای
آب را با لفظ جان افزای خسرو نسبتست زان چو بیند آب را از شرم بگدازد شکر
ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی خاصیت حسن تو جهان آرایی
رخش چون ماه جان افزای میدید خطش بر مه جهان آرای میدید