توگویی
جملاتی از کاربرد کلمه توگویی
چو رستم فرامرز یل زنده دید توگویی فلک نزد خود بنده دید
آسمانی است توگویی به سر خویش که کرد گرد خورشید به دیدار شش اختر نرگس
بر بهار و باع مفتونند خلقی وین زمان گر توگویی کاین پریشان برتو مفتون نیست هست
دلم در قید آن زنجیر گیسو توگویی صید شاهین گشته تیهو
ور توگویی وصلمن بس دلکشست و دلپذیر یک نفس با چون خودی بنشین ز روی امتحان
آنگوهر رخشنده بر آن پیکر تیغش باران شبانه است توگویی به خَضَر بر
گفتمش ای ترک در لبان توگویی رحل اقامت فکنده است مسیحا
توگویی طبیعت بُدش اوستاد دهد این منشهای نیکوش یاد
بهروز واقعهزالماس تیغشبسکه خون جوشد توگویی پهنهٔگیتی همه یاقوت زار آید
توگویی که در تیر مه جیش زنگی زدستند در ساحت روم چادر