تواضع کردن

معنی کلمه تواضع کردن در لغت نامه دهخدا

تواضع کردن. [ ت َ ض ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فروتنی کردن. تواضع نمودن. خلاف تکبر کردن :
خوی مهان بگیر و تواضع کن
آنرا که او به دانش والا شد.ناصرخسرو.در خلق تواضع نکند بدگهری را
هرچند که بسیار بود گوهر کانیش.ناصرخسرو.هنگام غضب با تو کند دهر تواضع
هنگام جدل با تو کند چرخ مدارا.امیر معزی ( از آنندراج ).تواضع ز گردن فرازان نکوست
گدا گر تواضع کند خوی اوست.( بوستان ).تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ بُرّنده کند.( بوستان ).بنازند فردا تواضعکنان
نگون از خجالت سر گردنان.( بوستان ).خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.سعدی.رجوع به تواضع و دیگر ترکیبهای آن شود.

معنی کلمه تواضع کردن در فرهنگ فارسی

فروتنی کردن . تواضع نمودن

جملاتی از کاربرد کلمه تواضع کردن

ز بس حسرت که دارد بر تواضع کردن شیرین کشد نقش مرا فرهاد گاهی راست گاهی کج
تو کریم بن کریمی و تواضع کردن هست رسم و سیر عادت ابناء کرام
خرابم می کند بی لعل او در بزم میخواران تکلف کردن ساقی، تواضع کردن مینا
والله ار این خاصیت بودست در طبع ملک این تواضع کردن زینگونه بااین احترام
بدان که هرکه می خواهد که خلقی را از خود بیرون کند، یک طریق بیش نیست و آن آن است که هرچیز را مه خلق همی فرماید خلاف آن همی کند که شهوت را جز مخالفت نشکند و هرچیز را ضد وی شکند چنان که علاج علتی که از گرمی خیزد سردی خوردن است، هر علت که از خشم خیزد علاج وی بردباری کردن است و هرچه از تکبر خیزد علاج وی تواضع کردن است و هرچه از بخل خیزد علاج وی مال دادن است و همچنین است همه.