تهی پای. [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] ( ص مرکب ) برهنه پای و بی کفش. ( ناظم الاطباء ). پابرهنه. پاپتی. حافی. برهنه پای. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت.نظامی.تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ.سعدی.رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود. || جلد و شتابان. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه تهی پای در فرهنگ فارسی
برهنه پای و بی کفش پا برهنه
جملاتی از کاربرد کلمه تهی پای
ز خشکی گرچه نی در ناخن من می کند سودا تهی پایی چو آید بر سر من خار نمناکم
حسن برادر سنان گوید چهارده حجّ کردم تهی پای بر توکّل چون خاری اندر پا شدی مرا یاد آمدی که توکّل کرده ام پای اندر زمین مالیدمی و برفتمی.
وهم تهی پای بسی ره نوشت هم ز درش دست تهی بازگشت
از تهی پایی به هر صحرا که راهم می فتاد از سر هر خار امید بهاری داشتم
آن روز که چون سرو سر از خاک زدیم با دست تهی پای بر افلاک زدیم
شیوه عاجزکشی عام است در بدگوهران با تهی پایان سراسر خار صحرا دشمن است
تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ
تلختر باشد رهین منت سوزن شدن بر تهی پایان بود هر چند زخم خار تلخ
از ابوعبداللّه رازی حکایت کنند گفت از طَرَسوس بیرون شدم، تهی پای رفیقی با من بود اندر دیهی شدیم بشام، درویشی مرا نعلینی آورد، نپذیرفتم این درویش گفت فرا پذیر که کور شدم و این فتوح ترا بسبب من بودست گفتم سبب چیست گفت نعلین بیرون کشیده ام بموافقت تو و نگاه داشت حقّ صحبت.
نمی باشد تهی پای چراغ از تیرگی صائب سیاهی کم نمی گردد ز داغ لاله رخساران