تنگت

معنی کلمه تنگت در لغت نامه دهخدا

تنگت. [ ت ِ گ ِ ] ( اِخ ) تنکت. رجوع به تنکت و نزهة القلوب ج 3 ص 10، 257 و 260 شود.

جملاتی از کاربرد کلمه تنگت

نتوانی گریختن زین تن بسکه تنگت کشیده در آغوش
هنگام سماع بر توان چید تُنگ شکر از دهان تنگت
بر عذار صافت از نرمی نمی پاید نظر در دهان تنگت از خردی نمیگنجد جواب
طره عنوان جمال تو چو جیم افتاده ست دهن تنگت ازان چشمه میم افتاده ست
دو عالم را فراخائی بپندار که از کنج دل تنگت برون نیست
تا آن‌ زمان ‌بمان که ز پی شاهدی به خلد تنگت به برکشدکه منم حورعین تو
بنشین که یک زمانی تنگت به بر در آرم تا جان رفته از تن بازم به تن در آید
ای گل، دهن تنگت صد تنگ شکر چیزی گل با تو نمی ماند در حسن مگر چیزی
هیچست دهان تنگت ای جان و دلم زان لب بجز از هیچ نمی خواهد هیچ
سپش پيامبر صلى اللّه عليه و آله او را در بغل گرفتند و بطورى فشردند كه بدنش ،بدن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را لمس نمايد، آنگاه فرمودند: آسان بگير از چه مىترسى ؟ من از جبابره نيستم . من پسر آن زنى هستم كه با دست خودش از پستان گوسفندشير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم . ((هر چه مى خواهددل تنگت بگو))
جانا دهان تنگت صد تنگ شکر ارزد اندام سیم رنگت خروار‌ها زر ارزد