تنانه

معنی کلمه تنانه در لغت نامه دهخدا

تنانه. [ ت َ ن َ / ن ِ] ( ص نسبی ، پسوند ) مرکب از تن ( شخص ) + آنه ( پساوند )ظاهراً بصورت مرکب استعمال شود مانند ده تنانه ؛ به اندازه ده تن. بقدر ده تن. مانند ده تن :
کوشران بافغان و با شغب اند
کاین نه عدل است ای خدای حکیم
کان یکی ده تنانه دارد ریش
وین یکی را، زنخ ز موی چو سیم.حسین الداری ( از تاریخ بیهق ص 127 ).

جملاتی از کاربرد کلمه تنانه

«حرکات» پرآوازه که اغلب با قطعات موسیقی که گورجیف آهنگسازی کرده پیش برده می‌شوند،  رقص هایی هستند که بر اساس آنهایی استوار است که گورجیف در برای نمونه معبد سرمونگ و در دیگر معابد سنتی باستانی مشاهده و در آنها شرکت کرده بود. گورجیف یاد می‌داد که حرکات ورزش و نرمش، تمرینهایی برای کانونمند شدن (تمرکز) و نمایشهای هماهنگ تنانه و حس‌پذیری زیبایی‌شناسانه نیستند، به عکس در حرکات دانش واقعی و منسجمی گنجانیده شده که از نسل به نسل رازآموختگان انتقال داده می‌شد ـ هر وضعیت بدنی و حرکت اشاره‌ای نمایانگر حقیقتی کیهانی بوده که مشاهده‌گر آگاه می‌توانسته مانند کتاب آن را بخواند.