تن گداز

معنی کلمه تن گداز در لغت نامه دهخدا

تن گداز. [ ت َ گ ُ ] ( نف مرکب ) ( از: تن + گداز، گدازنده ) گدازنده تن. لاغرکننده. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
عمر کاهد تن گدازد دور چرخ
اینْت چرخ تن گداز عمرکاه.خاقانی.

معنی کلمه تن گداز در فرهنگ فارسی

( صفت ) گدازند. تن لاغر کننده .
از تن گداز گذارنده . گدازنده تن لاغر کننده .

جملاتی از کاربرد کلمه تن گداز

دید سی مرغ خرف را مانده باز بال و پرنه، جان شده، در تن گداز
چرا اشک ریزی شبان تا سحر چرا تن گدازی ز پا تا به سر
ای ز عشق دین سوی بیت‌الحرام آورده رای کرده در دل رنجهای تن گداز جانگزای
همچو شمعم هست شبها بی‌رخ آن آفتاب دیده گریان سینهٔ بریان تن گدازان دل کباب
تکیه بر عقل تن گداز مکن بانگ بر عشق جان فزای مزن
همه دلفریب و همه تن گداز همه چشم غمزه، همه غمزه ناز
بر سینها گماشته زو بین تن گداز بر فرقها گذاشته شمشیر جان ستان
عمر کاهد تن گدازد دور چرخ اینت چرخ تن گداز عمر کاه
سپاهی ابا نیزه ی تن گداز به رزمش چو گرگان دهن کرده باز
برین سان تن گدازی دل نوازی خوش آوازی سرافرازی بنازی