تن تنها

معنی کلمه تن تنها در لغت نامه دهخدا

تن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ،ق مرکب ) واحد. ( آنندراج ). یکتا و منفرد و یگانه. ( ناظم الاطباء ) :
اگر دو یار موافق زبان یکی سازند
فلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد.صائب ( از آنندراج ) ( بهار عجم ).

معنی کلمه تن تنها در فرهنگ فارسی

یکتا و منفرد و یگانه

جملاتی از کاربرد کلمه تن تنها

باده وحدت تنی را نیست اندر خورد جام جام وحدت گر زنم من با تن تنها زنم
جور این قدر به یک تن تنها نمی‌شود گویی اگر که می‌شود حاشا نمی‌شود
هر دم از کوی تو خواهم من شیدا بروم جان سپارم به سگانت تن تنها بروم
به حلقه‌حلقهٔ زلفت دلم گرفتار است برای یک تن تنها که دید زندان‌ها
یاری ز صبر خواه که یاری نیست بهتر ز صبر مر تن تنها را
من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند
با تن تنها مسخر می کند آفاق را نیست از انجم چو شب محتاج لشکر آفتاب
ازین پس مرترا برزین نگارند تن تنها دریده قلب لشکر
خسروان ملک گرفتند به نیروی سیاه شاعران فتح جهان با تن تنها کردند
من تن تنها و خلقی دشمن جانند، اما دوست چون شد دوست با من کی ز دشمن باک دارم