تململ
معنی کلمه تململ در فرهنگ عمید
۲. از پهلو به پهلو غلتیدن از بیماری یا شدت اندوه.
جملاتی از کاربرد کلمه تململ
در خبر است از اضرار (كه ) گفت : به نزديك معاويه بودم . مرا گفت : صفت على ،ما را بگوى . گفتم : مرا از اين معاف دارى ؟ گفت : نه . گفتم : به خداى كه بى خوابىاش بسيار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خداى مى خواندى ، حجابش(89) نبودى و به خوش عيشى مشغول نشدى . به خداى كه وى را ديدم در ميانه شب كهبه محراب ايستاده بود و برخود مى پيچيد چون مار گزيده يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين (90) و مى گفت : اى دنيا خود رابر من عرضه مى دارى يا به من تشوق (91) مى نمايى ؟ سخت دور افتاده اى ! مرا باتو هيچ رغبت نيست و بر تو هيچ حاجتم نيست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هيچرجوع نباشد و مى گفت : آه ! آه ! از درشتى راه و دورى سفر و اندكى زاد. معاويه بگريستو گفت : بس يا ضرار! به خداى سوگند كه چنين بود على بن ابى طالب ، امامت و وصيتو عترت پاك ، وى را بود و بيعت فتح و بيعت رضوان وى را بود. دوست خداى ورسول بود.
بعد از اينكه على از دنيا رفته است ، مردى به نام ضرار با معاويه روبرو مى شودمعاويه مى داند كه او از اصحاب على است ، مى گويد: مى خواهم على را كه با او بودىبرابر من توصيف كنى . خود معاويه از هر كس ديگر على شناس تر بود ولى در عينحال اين را دوست داشت ، چون در ته دلش به على ارادت داشت وحال آنكه به روى او شمشير مى كشيد. بشر يك چنين موجودى است . به على اعتقاد داشت ،همان طورى كه شيطان به آدم اعتقاد داشت . ولى در عينحال از هيچ جنايتى درباره او كوتاهى نمى كرد. ضرار يكى از مشاهدى كه على را ديدهبود براى معاويه نقل كرد، گفت : در يك شبى من على را در محراب عبادتش ديدميتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين مثل آدمى كه مار او را زده باشد، در محراب عبادت از خوف خدا به خود مى پيچيد ومثل يك آدم غرق در حزن و اندوه مى گريست و اشك مى ريخت ، مرتب مى گفت آه آه از آتشجهنم . معاويه گريه اش گرفت و گريست .
اشك معاويه بر على عليه السلام در خبر است از اضرار (كه ) گفت : به نزديك معاويه بودم . مرا گفت : صفت على ،ما را بگوى . گفتم : مرا از اين معاف دارى ؟ گفت : نه . گفتم : به خداى كه بى خوابىاش بسيار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خداى مى خواندى ، حجابش(89) نبودى و به خوش عيشى مشغول نشدى . به خداى كه وى را ديدم در ميانه شب كهبه محراب ايستاده بود و برخود مى پيچيد چون مار گزيده يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين (90) و مى گفت : اى دنيا خود رابر من عرضه مى دارى يا به من تشوق (91) مى نمايى ؟ سخت دور افتاده اى ! مرا باتو هيچ رغبت نيست و بر تو هيچ حاجتم نيست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هيچرجوع نباشد و مى گفت : آه ! آه ! از درشتى راه و دورى سفر و اندكى زاد. معاويه بگريستو گفت : بس يا ضرار! به خداى سوگند كه چنين بود على بن ابى طالب ، امامت و وصيتو عترت پاك ، وى را بود و بيعت فتح و بيعت رضوان وى را بود. دوست خداى ورسول بود.