تململ

معنی کلمه تململ در لغت نامه دهخدا

تململ. [ ت َ م َ م ُ ] ( ع مص ) بی آرام شدن در بستر. ( زوزنی ). بی آرامی کردن و برگردیدن از جانبی به جانبی از بیماری و اندوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیقراری و بی آرامی و بمعنی حالتی که در میان خواب و بیداری باشد. ( غیاث اللغات ) : او را دیدند قطرات حسرات بر رخساره با تململ و تذلل و توجع. ( تاریخ بیهق ص 174 ).

معنی کلمه تململ در فرهنگ عمید

۱. بی تابی کردن.
۲. از پهلو به پهلو غلتیدن از بیماری یا شدت اندوه.

جملاتی از کاربرد کلمه تململ

در خبر است از اضرار (كه ) گفت : به نزديك معاويه بودم . مرا گفت : صفت على ،ما را بگوى . گفتم : مرا از اين معاف دارى ؟ گفت : نه . گفتم : به خداى كه بى خوابىاش بسيار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خداى مى خواندى ، حجابش(89) نبودى و به خوش عيشى مشغول نشدى . به خداى كه وى را ديدم در ميانه شب كهبه محراب ايستاده بود و برخود مى پيچيد چون مار گزيده يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين (90) و مى گفت : اى دنيا خود رابر من عرضه مى دارى يا به من تشوق (91) مى نمايى ؟ سخت دور افتاده اى ! مرا باتو هيچ رغبت نيست و بر تو هيچ حاجتم نيست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هيچرجوع نباشد و مى گفت : آه ! آه ! از درشتى راه و دورى سفر و اندكى زاد. معاويه بگريستو گفت : بس يا ضرار! به خداى سوگند كه چنين بود على بن ابى طالب ، امامت و وصيتو عترت پاك ، وى را بود و بيعت فتح و بيعت رضوان وى را بود. دوست خداى ورسول بود.
بعد از اينكه على از دنيا رفته است ، مردى به نام ضرار با معاويه روبرو مى شودمعاويه مى داند كه او از اصحاب على است ، مى گويد: مى خواهم على را كه با او بودىبرابر من توصيف كنى . خود معاويه از هر كس ديگر على شناس تر بود ولى در عينحال اين را دوست داشت ، چون در ته دلش ‍ به على ارادت داشت وحال آنكه به روى او شمشير مى كشيد. بشر يك چنين موجودى است . به على اعتقاد داشت ،همان طورى كه شيطان به آدم اعتقاد داشت . ولى در عينحال از هيچ جنايتى درباره او كوتاهى نمى كرد. ضرار يكى از مشاهدى كه على را ديدهبود براى معاويه نقل كرد، گفت : در يك شبى من على را در محراب عبادتش ديدميتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين مثل آدمى كه مار او را زده باشد، در محراب عبادت از خوف خدا به خود مى پيچيد ومثل يك آدم غرق در حزن و اندوه مى گريست و اشك مى ريخت ، مرتب مى گفت آه آه از آتشجهنم . معاويه گريه اش گرفت و گريست .
اشك معاويه بر على عليه السلام  در خبر است از اضرار (كه ) گفت : به نزديك معاويه بودم . مرا گفت : صفت على ،ما را بگوى . گفتم : مرا از اين معاف دارى ؟ گفت : نه . گفتم : به خداى كه بى خوابىاش بسيار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خداى مى خواندى ، حجابش(89) نبودى و به خوش عيشى مشغول نشدى . به خداى كه وى را ديدم در ميانه شب كهبه محراب ايستاده بود و برخود مى پيچيد چون مار گزيده يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين (90) و مى گفت : اى دنيا خود رابر من عرضه مى دارى يا به من تشوق (91) مى نمايى ؟ سخت دور افتاده اى ! مرا باتو هيچ رغبت نيست و بر تو هيچ حاجتم نيست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هيچرجوع نباشد و مى گفت : آه ! آه ! از درشتى راه و دورى سفر و اندكى زاد. معاويه بگريستو گفت : بس يا ضرار! به خداى سوگند كه چنين بود على بن ابى طالب ، امامت و وصيتو عترت پاك ، وى را بود و بيعت فتح و بيعت رضوان وى را بود. دوست خداى ورسول بود.