تقرب کردن. [ ت َ ق َرْ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نزدیک شدن. نزدیکی کردن : و ایمن چون توان بود بر منوچهر که این عهد به نزدیک وی رسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلا خیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ). گفتم این صواب باشد نبشتن که : امیر رسولان و نامه ها پیوسته کرد و به ما دست زد و تقربها و خدمتها زیاده کرد... روا نداریم... که اجابت نکنیم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 132 ). یعقوب پس از این جمله آن قوم را که بدو تقرب کرده بودند فرمود تا فروگرفتند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 248 ). بیم سرش نباشد هرتن که او بمهرت از دل کند تقرب در جان کند تولا.امیر معزی ( از آنندراج ).گفتم... مرا کرامت این شخص ظاهر شد گفت مرا به کیفیت آن بر واقف نگردانی تا همچنین تقرب کنم. ( گلستان ). رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود.
جملاتی از کاربرد کلمه تقرب کردن
بدان که صفت اعمال حج از اول تا آخر بباید دانست، فرایض و سنن و آداب به هم آمیخته، چنان که سنت است که هرکه عبادت نه به عادت کند، سنت و ادب و فریضه همه نزدیک وی برابر بود که به مقام محبت که رسد به نوافل و سنن رسد، چنان که رسول (ص) گفت که حق تعالی می گوید، «بندگان من به من هیچ تقرب نکنند بزرگتر از گزاردن فریضه های من و آن که بنده بود نیاساید هیچ از تقرب کردن به نوافل و سنن تا بدان درجه رسد که سمع و بصر و دست و زبان وی من باشم به من شنود و به من بیند و به من گیرد و به من گوید» پس مهم باشد آداب و سنن عبادات به جای آوردن و در هر جایی نگاه باید داشت.