تفرج کنان. [ ت َ ف َرْ رُ ک ُ ] ( ق مرکب ) در حال تفرج. در حال سیاحت و سیر. در حالت تماشا : تفرج کنان پرهوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس.سعدی.بحکم ضرورت سخن گفتیم و تفرج کنان بیرون رفتیم. ( گلستان ). همی گفت و خلقی بر او انجمن بر ایشان تفرج کنان مرد و زن.( بوستان ).رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود.
معنی کلمه تفرج کنان در فرهنگ فارسی
در حال تفرج
جملاتی از کاربرد کلمه تفرج کنان
تفرج کنان بر هوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس
بجای گیاه از زمین چشم روید تفرج کنان چون بصحرا در آئی