تف وتاب. [ ت َ ف ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از تف بمعنی گرمی و حرارت و تاب به همین معنی : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیر وز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب.کسایی.نسوزد تنش زآتش و تف و تاب ز دریاست خود بیم نایدش ز آب.اسدی.رجوع به تف و تاب وتب و تفت و دیگر ترکیبهای آن شود.
معنی کلمه تف و تاب در فرهنگ فارسی
از تف بمعنی گرمی و حرارت و تاب به همین معنی .
جملاتی از کاربرد کلمه تف و تاب
بر آتش محبت از شرح این عجایب عطار را دل و جان در تف و تاب مانده
دمید آتش از خشکی و تف و تاب ز سردی و ترّی پدید آمد آب
از تف و تاب عشق دل من به جان رسید راحت کجا بود بدنی را که تب کند
مومی که میگدازد با سوز می بسازد در تف و تاب داده خود را که همچنین کن
بت من برد بدو نرگس جادو دل من وز تف و تاب دلم زلف و لبش در خطرست
آن تشنه شده ز چشمه سیراب من سوخته دل ز صد تف و تاب
گفت نان ز آتش فراق کباب در تف و تاب رو به دیوارم
بیچاره پلنگ از تف و تاب در پای درخت سایه نایاب
ز دود دمش دشت و که تیره شد جهان از تف و تاب او خیره شد
ماهی فرا نیاید از قعر آبدان کز نور آفتاب درافتد به تف و تاب