ترکانه

معنی کلمه ترکانه در لغت نامه دهخدا

ترکانه. [ ت ُ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) منسوب به ترک. || ترک و مانند ترک. ( ناظم الاطباء ) :
پیچیده یکی لاکی میراند بسر در
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.سوزنی.بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست
بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 333 ). || سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت :
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.سنائی.خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور ترکی مکن تازان مشو.خاقانی.خرگاه عیش درشکنید و به تف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی.نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور.خاقانی.ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست.نظامی.ترکانه ز خانه رخت بربست
در کوچگه رحیل بنشست.نظامی.

معنی کلمه ترکانه در فرهنگ فارسی

منسوب به ترک . یا ترک و مانند ترک .

جملاتی از کاربرد کلمه ترکانه

دی که می آمد ز جولانگاه شوخی مست ناز نرگسش بر گوشهٔ دستار خوش ترکانه بود
ای زهره ز چشم‌های هندو ترکانه تو تیر در کمان نه
خرگاه عیش در شکنید و به تف آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید
هندوی آن کاکل ترکانه می باید شدن یا چو هندو بنده ی ترکان نمی باید شدن
ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
زهی بزم خداوندی زهی می‌های شاهانه زهی یغما که می‌آرد شه قفجاق ترکانه
ترکانه چشم مستش بگشاده است کفر وز غارت دل و دین یارب چه شاهداست
دو چشم تو عجمی ترک و مست و خون ریزند که می‌زند عجمی تیرهای ترکانه
ترکانه ز خانه رخت بربست در کوچگهِ رحیل بنشست
پیش آن چشم‌های ترکانه بنده‌ای و کمینه هندویی