تراد

معنی کلمه تراد در لغت نامه دهخدا

تراد. [ ت َ رادد ] ( ع مص ) از یکدیگر ردکردن. ( آنندراج ). فسخ معاهده کردن و بر هم زدن معاهده. ( ناظم الاطباء ). فسخ کردن بیعی با رضایت طرفین. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || نزاع کردن و مجادله کردن. ( ناظم الاطباء ). شکوخیدن زبان در جواب. ( اقرب الموارد ). || بازگشتن آب از مجرای خود به حاجزی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

معنی کلمه تراد در فرهنگ فارسی

از یکدیگر رد کردن . فسخ معاهده کردن و برهم زدن معاهده . فسخ کردن بیعی با رایت طرفین . نزاع کردن و مجادله کردن . یا شکوخیدن زبان در جنوب . یا بازگشتن آب از مجرای خود به حاجزی .

جملاتی از کاربرد کلمه تراد

گفتند تنها بودن کی درست آید گفت: وقتی که از نفس خویش عزلت گیری و آنچه ترادی نوشته‌اند امروز درس تو شود.