تحلب

معنی کلمه تحلب در لغت نامه دهخدا

تحلب. [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) دوشش دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || تحلب عَرَق ؛ روان شدن خوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ): تحلب بدنه عَرَقاً؛ جاری گردید خوی بدن وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). || روان شدن آب دهن. || روان شدن اشک چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

جملاتی از کاربرد کلمه تحلب

1 - پيامبر به يكى از بستگانش فرمود چرا در خانهات (بركت ) نمى آورى ؟ عرضكرد منظورتان از بركت چيست ؟ فرمود: شاة تحلب : (گوسفند شيرده )! سپس اضافهفرمود: انه من كانت فى داره شاة تحلب او نعجة او بقرة فبركاة كلهن : (هر كس ‍ در خانهخود گوسفند شيرده يا گاو ماده داشته باشد سر تا پا بركت است ).