تاکل

معنی کلمه تاکل در لغت نامه دهخدا

( تآکل ) تآکل. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) با هم خوردن. || کشتن دلیران بعضی مر بعض را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تأکل. [ ت َ ءَک ْ ک ُ ] ( ع مص ) خورده شدن دندان و آنچه بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ). فروریختن دندان. ( ازاقرب الموارد ). || خشم گرفتن و برانگیخته شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || درخشیدن شمشیر از تیزی. ( تاج المصادر بیهقی ).سخت درخشیدن سرمه و شمشیر و برق و سیم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تأکل سرمه ، صَبِر، نقره و شمشیر؛ درخشیدن آنها از حدت و تأکل برق ؛سخت درخشیدن آن. ( از قطر المحیط ). || یکدیگر را خوردن. ( از قطر المحیط ). تأکل عضو؛ ایتکال آن. خوردن بعض آن مر بعضی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خورده شدن. ( زوزنی ) ( آنندراج ).

معنی کلمه تاکل در فرهنگ فارسی

خورده شدن دندان و آن چه بدان ماند فرو ریختن دندان . یا یکدیگر را خوردن

معنی کلمه تاکل در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَأْکُلْ: تا بخورد
معنی تَأْکُلُ: می خورد
ریشه کلمه:
اکل (۱۰۹ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه تاکل

بجز منصور کاینجابی گمان شد گمان برداشت تاکل جان جاشد
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال تاکلی و باشگاه فوتبال برادفورد سیتی اشاره کرد.