معنی کلمه بیرون شو در لغت نامه دهخدا
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به.خیام.کرد کارش را کسی ، بیرون شوی
در درون ره دادش و بستدجوی. عطار ( منطق الطیر ص 204 ).دیده ام در خون دل شد ز آرزوی روی تو
نیستش بیرون شوی دیگر کنون گو می گِری.جرفادقانی.و شما متحیر مانده و هیچ بیرون شوی نمی بینید. ( کتاب المعارف ). رجوع به برون شو شود.