بیرون سو

معنی کلمه بیرون سو در لغت نامه دهخدا

بیرونسو. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) برونسو. سوی بیرون. ظاهر. مقابل باطن :
لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا.خاقانی.زنان مانند ریحان سفالند
درونسو خبث و بیرونسو جمالند.نظامی ( خسروو شیرین ص 197 ). || سمت خارج : آنچه حاجت ایشان بودی از خوردنی هر روز یکبار در حصار بگشادی و از بیرونسو وکیلی بودی آنچه بایستی آماده کردی. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 86 ).
که گور کشتگان دین بخون اندوده بیرونسو
ولیکن ز اندرون باشد بمشک آلوده رضوانش.خاقانی.- از بیرونسوی ...، از جانب خارج : احوال جهان مشاهده کند از بیرونسوی کالبد. ( کتاب المعارف ). آن ولایت که بیرونسوی دل است بی نهایت نیست. ( کتاب المعارف ).رجوع به برونسو شود.

معنی کلمه بیرون سو در فرهنگ عمید

= برون سو

جملاتی از کاربرد کلمه بیرون سو

لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
کو کسی کو پیش شه بندد کمر تا کسی کو هست بیرون سوی در
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ یعنی اهل الجنة و اهل النّار حجاب. این حجاب آن سور است که اینجا گفت: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ. دیواری است بلند در باطن، و اندرون آن بهشت است. از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه، همه جویها و چشمها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتی بوی و روشنایی بهشت در آن تابان، و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است، از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار، و گزندگان، و از بیرون سوی دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه، و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه.