بیابان مرگ. [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. ( آنندراج ). هلاک شده در بیابان. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : در جهان یا رب بیابان مرگ باد هرکه ما را رهنمون کس کند.ملافوقی ( از آنندراج ).
معنی کلمه بیابان مرگ در فرهنگ فارسی
آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود ٠ هلاک شده در بیابان ٠
جملاتی از کاربرد کلمه بیابان مرگ
کشتی ماشد بیابان مرگ چون موج سراب قطره زد از بس که هر جانب درین دریای خشک
مرا چون گردباد آخر بیابان مرگ خواهی کرد نگار من قلندر مشرب من کج کلاه من
بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را
پیرویهای خضر ما را بیابان مرگ کرد این سزای آن که در دنبال شهرت می رود
جان بیمغزان به خاک تیره واصل میشود کاروان کف بیابان مرگ ساحل میشود
چرا سازم بیابان مرگ ناکامی دل خود را؟ نمیگردد به مجنونم رام، آهویی که من دانم
از دل خود روزگاری شد نمی یابم خبر شد بیابان مرگ همچون گردباد آهوی من
عالمی بیدل بیابان مرگ ذوق آگهیست معرفت غول ره است اما که را باور شود
در آن رستنی را نه بیخ و نه برگ بنام آن بیابان بیابان مرگ
به منزل چون رسد سرگشتهای کز نارساییها بیابان مرگ حیرت از غبار پیش و پس باشد