بی معین. [ م ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + معین ) بی یار و یاور. ( ناظم الاطباء ) : آسمان بی معین احمد او اختران را قِران نخواهد داد.خاقانی.و رجوع به معین شود.
معنی کلمه بی معین در فرهنگ فارسی
بی یار و یاور .
جملاتی از کاربرد کلمه بی معین
آن که دین را کرد نصرة ذوالفقار جد او در مضیقی اوفتاده ، بی معین و ناصرست
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
آن قوام علم و حکمت چون مبارک پی قوام وین معین دین و دنیا ، وز منازل بی معین
بی معین کرده صد هزاران کار خود بخود نی ورا رفیق و نه یار
پناه جهان اندرین سرزمین غریب است و بی یاور و بی معین
تنها و بی کسم من و، این قوم صد هزار گردیده ام زکینهٔ اشرار، بی معین
چون ببینی عمّ خود را بی معین در میان کارزار اهل کین