بی قصور

معنی کلمه بی قصور در لغت نامه دهخدا

بی قصور. [ ق ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قصور ) بی جرم. بی گناه. ( آنندراج ). || بدون کوتاهی. || بی عیب ونقصان. کاملانه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قصور شود.

معنی کلمه بی قصور در فرهنگ فارسی

بی جرم . بیگناه . یا بدون کوتاهی . یا بی عیب و نقصان . کاملانه .

جملاتی از کاربرد کلمه بی قصور

هر کس از خیال نگاه تو دور نیست گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
رو بخوان از آن کتاب بی قصور ای برادر آیه الله نور
سرکشیدند از صوامع قدسیان در قصور بی قصور لامکان
چو عشقت بتیغ محبت بکشت همو زنده گرداندت بی قصور
شوکتش چون نور انجم تا قیامت بی قصور دولتش چون دور گردون تا به محشر پایدار
مست تو قصر بهشت کرده به زیر و زبر چون نکند زانکه نیست هستیِ او بی قصور
مرا از وعده ی حور و قصور، اغوا مکن واعظ بهشت بی قصور من حریم قُرب جانان شد