بی ظرف
معنی کلمه بی ظرف در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه بی ظرف
به پای خم نبرم دردسر چون بی ظرفان ز خون دل به می بی خمار ساخته ام
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
می کشم حرمان من بی ظرف در بزم وصال شوق دل پیمانه ام را بر لب کوثر شکست
بی تاب تنی که پیچ و تابش پیداست بی ظرف دلی که اضطرابش پیداست از دل پر عشق نگردد ظاهر تا نیمه بود شیشه، شرابش پیداست حقه پر آواز زیک در بود گنگ شود چون شکمش پر بود
این قدر طاقت به دل هرگز گمان من نبود شیشه بی ظرف جان سنگ هم می داشته است؟
کار هر بی ظرف نبود عشق پنهان داشتن سهل کاری نیست اخگر در گریبان داشتن
برو ای زورق بی ظرف حباب از سر اشک موج لنگر نتوانست درین دریا کرد
ز لنگر تا کدامین کشتی بی ظرف می لافد؟ که برمی خیزد از موج خطر مو بر تن دریا
باده خوب است به اندازه ساغر باشد چه کند بلبل بی ظرف، گلستانی را؟
بساط عافیت ای عقل و هوش برچینید دگر «نظیری » بی ظرف یک دو جام کشید