بی طهارت

معنی کلمه بی طهارت در لغت نامه دهخدا

بی طهارت. [ طَ رَ ] ( ص مرکب )ناپاک. که طهارت نگرفته باشد. رجوع به طهارت شود.

معنی کلمه بی طهارت در فرهنگ فارسی

ناپاک که طهارت نگرفته باشد ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بی طهارت

ای فقیه بی طهارت دفتر دانش بشوی کز رخ و زلف نگارم سر قرآن رخ نمود
آن که به حرمت خواند و نخست طهارت کند و روی به قبله آرد و متواضع وار نشیند چنان که در نماز علی، رضی الله عنه، می گوید، «هرکه قرآن در نماز خواند، وی را به هر حرفی صد حسنه نویسند و اگر نشسته خواند، در نماز پنجاه نویسند و اگر بر طهارت بود، نه در نماز، بیست و پنج و اگر بی طهارت خواند، ده حسنه بیش ننویسند» و آنچه به شب خواند و در نماز، فاضلتر که دل فارغ تر بود.
بی طهارت مباش تا بر تو روزیِ تنگ تو گشاده شود
ندارد عشق و زاهد گشته عابد چه حاصل از نماز بی طهارت
از منی تن را نکرده شست و شو بی طهارت کی توان کردن وضو
بی طهارت زالتفات غیر اگر طاعت کنی هم حدث اندر وضو هم سهو داری در نماز
چنان‌که بی طهارتِ بدن نماز درست نیاید، بی طهارت دل معرفت درست نیاید پس طهارت تن را آب مطلق باید به آب مشوّش و مستعمل نشاید و طهارت دل را توحید محض باید به اعتقاد مختلط و مشوش نشاید. پس این طایفه پیوسته بظاهر بر طهارت باشند و بباطن بر توحید؛ کما أمَرَ النبیُّ، علیه السّلام: «داوِمْ عَلَی الوُضُوءِ یُحْبِبْکَ حافِظاکَ.» و قولُه، تعالی: «إنَّ اللّهَ یُحِبُّ التّوابینَ و یحبُّ المتطهّرینَ (۲۲۲/البقره).»
بشوی دست و پس آن گه طواف مطبخ کن که بی طهارت ظاهر، به کعبه نتوان شد
شکرانهٔ آنکه روزه خوردم رمضان در عید نماز بی طهارت کردم