بی طراوت

معنی کلمه بی طراوت در لغت نامه دهخدا

بی طراوت. [ طَ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + طراوات ) پژمرده و خشک. ( آنندراج ). رجوع به طراوت شود.

معنی کلمه بی طراوت در فرهنگ فارسی

پژمرده و خشک ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بی طراوت

در نوبهار عشقت ابریست بی طراوت تا ابر دیدگانم بر نوگلی نیارد
ایام بی طراوت اقبال تو دژم آفاق بی عمارت انصاف تو خراب
عیش دنیا بی طراوت می کند رخسار را پوست بر تن خشک شد از هرزه خندی پسته را
در ریاض جان ز آه سرد ما خون می چکد بی طراوت از سفال جسم شد ریحان ما
نبود بی طراوت بزمت سیری و مستی نشاط و سرور
بی طراوت نشود سرو جوانی که تراست در شکر خواب بهارست خزانی که تراست
ریاض جود همان روز بی طراوت شد که کرد ریشه قارون فلک نهان درخاک