بی صفا

معنی کلمه بی صفا در لغت نامه دهخدا

بی صفا. [ ص َ ] ( ص مرکب ) مقابل مفرح و باصفا. بی طراوت. || بی اخلاص. مقابل پاکدل. رجوع به بی صفا ( در ترکیبات صفا ) شود.

معنی کلمه بی صفا در فرهنگ عمید

۱. بی طراوت.
۲. کدر.
۳. بی اخلاص: تشنه بر خاک گرم مردن به / کآب سقایِ بی صفا خوردن (سعدی۲: ۷۰۷ ).

معنی کلمه بی صفا در فرهنگ فارسی

( صفت ) مفرح مقابل باصفا : ( این باغ بی صفا نیست . )

جملاتی از کاربرد کلمه بی صفا

حسن آب زندگی از موج می گردد زیاد لعل جان بخش تو از خط بی صفا کی می شود؟
عجب دارم که تا صبح قیامت بی صفا گردد که در زنجیر دارد حسن راخط چو زنجیرش
نفس در سینه صبح قیامت بی صفا گردد اگر از دل غبار کلفت دوران برافشانم
شد جام عیشم بی صفا جایم لگدکوب جفا بگذشت چون عمر از وفا، ای بی وفا، فریادرس
در کوه و دشت هر سَبُعی صوفی ای بُدی وز هیچ سودمند بدی صوف بی صفا
دل در جهان مبند که یاری است بی وفا جامی است بی شراب و شرابی است بی صفا
زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود لبریز کن سبوی خود از آب جوی صبح
سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
می بی صفا، نی بی نوا ، وقتست اگر در بزم ما ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند
طواف بر سر کوی تو می کنم به صفا کسی زیارت این کعبه بی صفا مکناد